نصفه شب از شناسایی برگشته بود . وقتی می بیند بچه ها توی چادر خوابیدند،همان جا بیرون چادر می خوابد .

بسیجی آمده بود نگهبان بعدی را بیدار کند ،می بیندبیرون چادر کسی خوابیده است.

با قنداقاسلحه به پهلوش می زدند و بلندش می کند و می گوید :((پاشو،نوبت پست شماست ))

حاجی هم بلند شد ،اسلحه رو گرفت ورفت سر پستو تا صبح نگهبانی داد!

صبح زود نگهبان به آن بسیجی می گوید:((چرا دیشب من رو بیدار نکردی؟!))وقتی محل نگهبانی می روند ،

می بینند فرمانده لشگر دارد نگهبانی می دهد