آخرین بار که اومد گفت:"مادر! اگر شهید شدم من را حلال کنید". گفتم:"نه پسرم این حرف را نزن". نگاهش را از من دزدید و ادامه داد:"یکی از دوستانمان قبل از شهادت از مادرش خواست حلالش کند و مادر همین پاسخ شما را داد. اما در هنگام خاکسپاری وقتی مادر کنار پیکرش ایستاد. به قدرت حق چادر مادر را گرفت و مادر بی اختیار گفت:«عزیزم! حلالت کردم و بعد آرام آرام دست شهید از چادر مادر جدا شد». ساکش را بست و مقابل در ایستاد، دلم می خواست بدرقه اش کنم اما نگذاشت هیچ کس بدرقه اش نکرد... رفت و10 سال بعد برگشت.                

راوی:مادر شهید