اگر چه دیگر از آن نیست نامی
حبیبا کرخه روزی جای ما بود
خروش رود دِزْ آوای ما بود
دُو کوهه چون حرم بوی خوشی داشت
دو صد خورشید اندر خاموشی داشت
دو کوهه حاصل کرب و بلا بود
قدمگاه شهیدان خدا بود
دو کوهه در دل خود راز دارد
سخن از آیه پرواز دارد
حریم کَوْزَرانْ حالی دگر داشت
صفا از ناله ی اهل سحر داشت
تمام خیمه ها و جاده هایش
ز رفت و آمد مهدی خبر داشت
نه این که او ز خود سرمایه دارد
بر آنجا مادر زینب نظر داشت
صفای ناله ی خیمه نشینان
به وضع شهر ما هم، اثر داشت
می و میخانه را از ما گرفتند
دل دیوانه را از ما گرفتند
ز سر سربند را چون باز کردم
رفاقت با گنه آغاز کردم
ببین رنگ دگر بگرفته ام من
جدایی از سحر بگرفته ام من
ز کار عشق ما را توبه دادند
زبان طعنه را بر ما گشادند
مرا مشغول دنیایم نمودند
جدا از دست صحرایم نمودند
دگر تابوت ها از یاد رفته
صفای جبهه ها بر باد رفته
به جای ناله شب زنده داران
دگر ساز و غِنا گشته فراوان
چه شد سجاده ایی با وسعت عشق
چه شد دلداده ایی با غیرت عشق
دل ما طاقت تنگی ندارد
حنای ما دگر رنگی ندارد
مشو راضی جدا از تو بمانم
بده تغییر حالِ مهربانم
مشو راضی تو ذلّت را برایم
که من همرنگ خاک کربلایم