خودم را به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟
بسماللهالرحمنالرحیم. یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. انشاءالله در سال جدید حال همه ما تحویل شود به قول احمدینژاد بهار... بهار احمدینژاد هم حکایتی شد! پیش از ورود به بحث اصلی، همین اول بگویم که خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی میچسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف میکنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبودهام و هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی میچسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را میگذارید دودرهبازی باشد دودرهبازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها میچسبانم و از اینها کسب آبرو میکنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی میروی این طرف و آن طرف صحبت میکنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوبها بودهاید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدیهایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت میشوید؟
نامردم اگر تو بیایی صحبت کنی و میکروفون را به دستت ندهم
آقا! سیدمرتضی رفقایی داشت که دهها سال با او زندگی کردهاند. اینها کجا هستند؟ خب بیایند صحبت کنند. مگر کسی جلویشان را گرفته است؟ هر سال توی سعید قاسمی چرا در بهشتزهرا صحبت میکنی؟ عشقم است که صحبت کنم. عزیز من! تو میآیی صحبت کنی؟ من خورهی میکروفونم، اما نامردم اگر تو بیایی صحبت کنی و میکروفون را به دستت ندهم. رفیق فابریکهای سید! اینها جنگولکبازی نیستند بیایند به هم ببافند. شما بیایید به هم ببافید که بافتنی نیست. هرچه در باره این شهید بگویی کم گفتهای. اصلاً اجازه نمیدهند که لاطائلات به هم ببافی. توی دهنت میزنند. مگر اجازه میدهند که هر کسی هر چرت و پرتی را بگوید. آقا! همین شمایی که با سید بودید، خب بیایید بگویید من یک سال از او کسب فیض کردم و چنین آدمی بود.
ماجرای دلبریهای آوینی
مثلاً من یک بار او را دیدم و کلامی به ما گفت. یک بار آمد خانهی ما و دید که بچه من کلکسیون تمبر دارد. یک سال بعد رفت پاکستان، آمد و پاکتی را برایم فرستاد و گفت: «سال جدید را تبریک میگویم. راستی من دیدم بچهام به تمبر علاقه دارد، این چند تمبر را آنجا دیدم، به بچهات بگو بگذارد در کلکسیون تمبرش!» اصلاً این آدم کجاست؟ اوضاع ما آنقدر شلوغ پلوغ است که وقت رسیدگی به ننه بابایمان را نداریم. تمبری که بچهی طرف که یک بار او را دیده جمع کرده است! حواسش جمع است دیگر. دلبری و دلخری میکند. این هنر است. بیا و اینها را بگو. بگو دو ساعت آمد خانهی ما و با تمبر، ما را خرید. من اصلاً مال این حرفها نبودم. نه به انقلاب کار داشتم، نه به نظام، ولی میدیدم حزباللهی که میگویند تویی؟ شما حزباللهی هستی؟ حواست واقعاً به این چیزها هست؟ اینها دلبری است. قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. دین یعنی همین. اسلام یعنی همین. حزبالله یعنی شریعت، یعنی اخلاق. «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»(2).
سید میتوانست یک آرپیجی زن یا یک فرماندهی خوب باشد
بگذریم؛ آقایی که شما باشید، داستان «سید» که شهادتش برمیگردد به 20 فروردین 72، 9 صبح جمعه، یعنی مقطعی که یک سال یا یک سال و نیم بود که تفحص را شروع کرده بودیم. تفحص را هم که شروع کردیم مثل بسیاری از کارهای دیگرمان، بیتوجه به این بودیم که یک اتفاق تاریخی عظیم رخ داده است؛ چنانکه که همین حالا هم با سایر آثار جنگ و مستنداتش بی تفاوت برخورد میکنیم. اما سید از حضرت آقا اذن گرفت که تاریخ جنگ را مستند و مدون کند و از ابتدا به این موضوع توجه داشت. میدانید که سید در طول جنگ میتوانست یک آر.پی.جیزن یا فرماندهی خوب باشد؛ یعنی نه تنها در علم، ادب، شعر، موسیقی و معماری چیزی کم نداشت و دستی بر آتش داشت، که حتی میتوانست فرمانده خیلی خوبی هم باشد. اما به نظر من از همان ابتدا بصیرتی داشت و میدانست روزهایی میرسد که برای یک فریم عکس، یک صحنهی تهاجم یا پاتک یا وداع یا شهادت مردم لهله خواهند زد؛ چون مقطعی از تاریخ است که میآید و بهسرعت میگذرد.
میدانست که تاریخ را یا تند و شور مینویسند یا ضعیف و غیرقابل باور
ببینید بسیاری از اتفاقات در جنگ بودند که قبلاً وجود نداشتند و نمیشد آنها را مستند کرد، ولی در این مقطع که دوربین آمده و تکنولوژی در اختیار ماست، در این حدش را میتواند ثبت کند؛ یعنی یک ثبّات تاریخ باشد و این را میفهمید که یکی دو نسل بعد از او میآیند که پیوسته در طول تاریخ یک هویت گمشده داشتهاند و الان هم با تهاجم مضاعفی مواجهند و آن بخشی که تشنه هستند، برای این مستندات لهله میزنند و یک بخشی هم کلاً انکار میکنند. اینهایی را که میگویم خودم بعد از شهادت سید به آن پی بردم و جامعه هم همین طور.
آدمی که این همه در حوزهی قلم، فیلم، مستند و دیگر کارهای برجسته خروجی داشت، آنجا معلوم شد که او این روشنبینی را داشته و میدانسته که چنین وضعیتی پیش میآید که تاریخ دستخوش حوادثی میشود و تاریخنویسان یا آن را تند و شور مینویسند که قابل باور نباشد و یا آن قدر ضعیف مینویسند که در هر دو صورت مخدوش شده است.
هیچ کس سر کلاس بلند نمیشود بگوید آقا این قدر چرت و پرت نگو!
مثلاً همین الان در دانشگاه رضاشاه دارد تطهیر میشود، شاه دارد تطهیر میشود، مجاهدین خلق با 12000 شهیدی که از ما گرفتند، دارند تطهیر میشوند و همین بیخ گوش ما در دانشگاه تهران، استاد دانشگاه دارد از آنها حمایت میکند. به همین راحتی و هیچ کس سر کلاس بلند نمیشود بگوید آقا بس است! این قدر چرت و پرت نگو! مسعود رجوی تروریست را که نمیشود تطهیر کرد. هنوز سه دهه از انقلاب و دو دهه از جنگ و یک دهه بیشتر از جنایتهایی که مسعود رجوی در آن دست داشت، از جمله به شهادت رساندن صیاد شیرازی نگذشته است. همین الان هم تیم مسعود رجوی که در اسرائیل آموزش دیده است، دارد امثال احمدی روشنها را ترور میکند و در این قصه دست دارد. الان چه برنامهای دارند؟ خدا میداند. آن وقت این تروریستی که 12000 شهید به نامشان ثبت شده است، دارد در دانشگاه تطهیر میشود. این یعنی اینکه اگر تاریخ درست نوشته نشود، مستند نشود و دقیق و درست بازگو نشود، ما در آینده قطعاً دچار فاجعه خواهیم شد. این نشان میدهد سید درست تشخیص میداد و لذا میفهمید که هر قدر که در توان دارد باید تصویر بگیرد و کار کند.
«خان گزیدهها» را پخش کنند تا یادمان بیاید کجا بودیم!
به همین دلیل است که این آدم در مقطع جنگ خواب و خوراک ندارد. این آدم کسی است که حدود 70 قسمت مستند روایت فتح دارد. قبل جنگ هم اولین مستندش را با بچههای جهاد به اسم «خان گزیدهها» کار کرد که چقدر زیباست و دقیقاً مصداق آن چیزی است که امام (ره) میگوید عمق هنر واقعی نشان دادن مظلومیت مظلومان، رنجدیدهها و پابرهنهها و ظلم و ستمی است که بر آنها روا داشته شده است.
همین الان در همین مقطع اگر مستند «خان گزیدهها» را که یک سال بعد از انقلاب ساخته شد پخش کنند، خواهید دید بسیاری از کسانی که در آن روزها حتی در روستاهای نزدیک تهران و شهرهای بزرگ ساکنند، با عرض معذرت حیوانوار و میمونوار زندگی میکنند و از زندگی «هیچ چیزی» ندارند، میخورند که فقط زنده بمانند. اگر اینها را نشان بدهند که آن بودیم و این شدیم، آن وقت میتوان به آن آقا و استادی که الان دارد در رسانه و یا دانشگاه چرت و پرت میگوید و متلک میاندازد، گفت که این مستند ماست. زیاد هم راه دوری نیست. همین جا بغل ورامین است. بغل شیراز، کرمان و شهرهای بزرگ است و در خود شهرها کپرها و آلونکهاست. امروز اگر این مستند نشان داده شود، دیگر خیلیها چرت و پرت نمیگویند یا لااقل در فحش دادن یا اسراف کردن ترمزدستی را میکشند. بچهی من اصلاً نمیداند چه خبر است که هیچ، بزرگترها هم نسیان گرفتهاند و یادشان رفته است که چه بودیم و کجا بودیم و حالا کجا هستیم.