ابلیس جزء ملائکه باشد یا نه در بحث ما چندان فرقی نمیکند؛ مهم این است که ابلیس طبق فرموده ی قرآن به علت این که از دستور خداوند سرپیچی کرده و اطاعت امر خداوند نکرد، از مقام قرب حضرت حق با فرمان «فاخرج انّک مِن الصاغرین» رانده شد.
ابلیس پس از رانده شدنش سوگند یاد کرد که نسل بشر را با وسوسههایش از راه حق منحرف و به در کند. این دشمن مبین انسان که دارای اعوان و انصار زیادی است و مورد لعن همیشگی مردمان قرار گرفته است؛ از منظر عرفان مظهر اضلال حق است بنابراین وجود او در نظام هستی مایه ی کمال و سعادت است زیرا به کمال رسیدگان از فیض و برکت جنگ با شیطان به مقام قرب و کمال رسیدهاند، چون «اگر شیطان خلق نمیشد وسوسهای نمیبود و جنگ درونی وجود نمیداشت؛ در نتیجه سالکی به مقام مجاهد در مصاف اکبر نمیرسید پس در کل نظام آفرینش وجود شیطان نیز رحمت است. گرچه همه ی ما موظف هستیم که شیطان را لعن و رجم کنیم، او و پیروانش را اهل جهنّم دانسته و از شرّشان به خدا پناه ببریم»8. علاوه بر این شیطان کلید شناخت گمرهان از رهروان راه حضرت معبود است و نباید او را در نظام هستی موجودی زشت و بی خود دانست.
با توجه به مطالب مذکور و مطالب بعدی میتوان گفت سودابه مظهر و نماد ابلیس است. سودابه دختر هامان است و نسل و نسبش به تازیان میرسد. او در سرزمین گرم و آتشخیز عربستان، بزرگ شده است. بر این پایه مجازاً میتوان گفت: نسب سودابه به آتش میرسد، جالب این که طبق قرآن ابلیس نیز میگوید: «انا خیر منه خلقتنی مِن نار و خلقته مِن طین» من از انسان برتر و بهترم چون من از آتش آفریده شدم و او از گِل.
علاوه بر این در داستان خلقت آدم(ع) اگر به تثلیث خدا، انسان و، شیطان، دقیق بنگریم درمییابیم که در مرتبه ی بلندای آن خداوند است که نور مطلق است و در مرتبه ی فرودین انسان است که از خاک و نفخه ی الهیاست و در مرتبه ی میانی شیطان است که از آتش است. یعنی نه از جنس نور مطلق است و نه از جنس مادهای که جنس انسان است بلکه از جنس ثالثی است که در مدار ارتباط انسان با خدا وارد شده است.
این موضوع در داستان سیاوش نیز ساری و جاریاست چرا که در مرتبه ی عالی کاووس است که از سرزمین و پادشاه سرزمین نور و عشق است و در مرتبه ی دانی سیاوش است که آمیخته از ایران و توران است چرا که از طرف مادر با گرسیوز و افراسیاب نسبت دارد و از طرف پدر با ایرانیان پیوند دارد. در مرتبه ی اوسط سودابه است که وارد مدار ارتباط سیاوش با کاووس شده است چرا که وی نه از ایرانیان است و نه از تورانیان.
هم چنین از ویژگی های ابلیس این است که مکر و کیدش ضعیف است چنان که در قرآن میفرماید: «انّ کید الشیطان کان ضعیفا» . گویی بر همین اساس است که کید سودابه هم در دل سیاوش کارگر نمیافتد بلکه ضعف کیدش آشکار و محسوس میشود. و از ویژگی های اوست که دارای قبیله و ذریه است چنان که در سورههای اعراف و کهف در آیات 27 و 50 بدان اشاره شد، سودابه نیز از دختران کاووس به منزله ی قبیله و ذریهاش بهره جسته و آن ها را وسیله ی مکر خود قرار داده است تا بدان وسیله سیاوش را به شبستان خود بکشاند، لذا به کاووس میگوید:
فرستش به سوی شبستان خویش
برِ خواهران و فغستان خویش
بگویش که اندر شبستان برو
برِ خواهران هر زمان نوبهنو
هم چنین بد نیست در نظر داشته باشیم وقتی که خداوند تبارک و تعالی ـ با این که ابلیس قسم خورد «فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» به عزتت قسم به جز بندگان مخلَصت همه را گمراه خواهم کرد ـ در جواب خواسته ی ابلیس که میگوید: «رب فانظرنی الی یوم یبعثون» پروردگارا پس مرا تا روز بعثت (قیامت) مهلت و طول عمر عطا فرما، به او مهلت میدهد و میفرماید: «فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» آری تو را مهلت خواهد بود تا به وقت معیّن و روز معلوم. در داستان مذکور نیز وقتی که گناه و مکر سودابه عیان و آشکار میگردد، کاووس به بهانههای مختلف از قتل وی در میگذرد.
اما این که چرا در ادب فارسی معمولاً زنان را نماد ابلیس میگیرند؟ چنان که در داستان مورد بحث و در داستان ضحاک گرفته شده است، باید عرض کنم دلیل واضح و روشنی که مبتنی بر تحقیق و پژوهش باشد در دست نیست، شاید به این علت است که روایت شده خداوند پس از رجم شیطان خطاب به او فرموده است: «ابزار نخجیر تو زناناند» و یا از آن جا ناشی شده که قریش فرضشان این بود که فرشتگان دختران خدایند. با توجه به این که گروهی شیطان را از فرشتگان دانستهاند و یا تجربههای تاریخی از جمله منحرف شدن حضرت آدم به وسیله ی حوا (طبق بیان کتاب مقدس) و نفوذ و جاذبه ی قوی زنان در مردان موجب چنین بینش و نمادگزینی شده است. و الله اعلم.
هم چنین در این جا لازم میدانم اشاره کنم به این که اگر چه این بخش از داستان سیاوش تفاوت های بنیادین و اصولی با سرگذشت حضرت یوسف(ع) که در کتاب مقدس و قرآن بیان شده است دارد، اما نکات مشترک آن ها هم در حدّی هست که به تطبیقش بیارزد.